گر با همهاى چو بىمنى بىهمهاى ور بىهمهاى چو با منى به همهاى
( 1616)بود درویشی به کهساری مقیم |
|
خلوت او را بود هم خواب و ندیم |
( 1617)چون ز خالق میرسید او را شمول |
|
بود از انفاس مرد و زن ملول |
( 1618)همچنان که سهل شد ما را حضر |
|
سهل شد هم قوم دیگر را سفر |
( 1619)آنچنانکه عاشقی بر سروری |
|
عاشق است آن خواجه بر آهنگری |
( 1620)هرکسی را بهر کاری ساختند |
|
میل آن را در دلش انداختند |
( 1621)دست و پا بیمیل جنبان کی شود |
|
خار وخس بیآب و بادی کی رود |
( 1622)گر ببینی میل خود سوی سما |
|
پر دولت بر گشا همچون هما |
( 1623)ور ببینی میل خود سوی زمین |
|
نوحه میکن هیچ منشین از حنین |
آن درویش: مقصود از درویش ابو الخیرعَبّادبن عبدالله تیناتى ملقب به اقطع است. خواجه عبد اللّه انصارى نویسد: «از طبقه چهارم است و نام او حماد. غلام بود به تینات. تینات دهى است به ده فرسنگى مصر...»[1] در کتاب طبقات الصوفیة کراماتى به او نسبت دادهاند که برخى از آنها با آن چه قشیرى آورده برابر است. اما در هیچ یک از این دو کتاب از قطع دست او و علت آن سخنى به میان نیامده. تنها دکتر مولایى در صفحه 474 که اختلاف نسخهها را بر مىشمارد، از حاشیه یکى از نسخههاى خود آورده است: «شیخ الاسلام گفت: ابو الخیر اقطع را پرسیدند سبب دست بریدن تو چه بود؟ گفت عیالان مرا فقر و فاقه پیش آمد... به کنار جسر بغداد آمدم و دست به سؤال بیرون کردم، توانگرى از اهل سلطان بر گذشت.
خواست که چیزى به من دهد دست به کیسه فرو کرد طرّارى کیسه او را شکافته بود و زر را برده. مرا بگرفت... و به نزدیک سلطان برد. سلطان مرا گفت. دروغ نتوانستم گفت که از طاعت و خدمت حق بسیار دزدیده بودم. گفتم هستم. ایشان ندانستند که من چه مىگویم دستم ببریدند.»[2] یاقوت حموى ذیل «تینات» نویسد: گویا جمع تینه است از میوهها (انجیر). فرضهاى است بر دریاى شام نزدیک مصیصه... و در تینات ابو الخیر اقطع است. نام او عباد بن عبد اللّه. از بزرگان صالحان بود او را کرامتهاست. در کوه لبنان بود و به یک دست خُوص مىبافت و نمىدانستند چگونه مىبافد. درندگان نزد او مىرفتند و با او انس مىگرفتند و گفتهاند در روزگار او مرزهاى شام در امان بود.
در تلبیس ابلیس همین داستان با مقدماتى آمده است و متن آن را مرحوم فروزانفر در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 101 به بعد) آوردهاند. در اینجا خلاصهاى از ترجمه کتاب نوشته مىشود:
«گفتم سوگند به عزت تو که هرگز دست به آن چه از زمین رویانى دراز نکنم و هیچ نخورم جز آن چه تو به من رسانى... روزى از روزها نظر کردم چشم من بر درختى افتاد که بعضى میوههاى وى سرخ شده بود و بعضى سبز بود... مرا خوش آمد. عهد بر من فراموش گردانیدند. دست به آن دراز کردم از میوه آن درخت چیزى گرفتم بعضى در دهان داشتم و بعضى در دست که عهد را فرا یاد من دادند. آن چه در دست داشتم بریختم و آن چه در دهان داشتم بینداختم، و با خود گفتم که وقت محنت و ابتلا رسید... هنوز نیک قرار نگرفته بودم که جمعى سواران و پیادگان گرد من در آمدند و گفتند برخیز، و مرا مىبردند تا به ساحل رسانیدند. دیدم که امیر آن نواحى سوار ایستاده است... و جماعتى سیاهان که روز پیشتر قطع طریق کرده بودند پیش روى وى باز داشته بودند.»
چون پیش امیر رسیدم گفت چه کسى. گفتم بندهاى از بندگان خدا. از سیاهان پرسید که وى را مىشناسید. گفتند نه. گفت وى مهتر شماست... پس حکم کرد دستها و پاهاى ایشان ببرند. یک یک را پیش مىآوردند و از هر کدام یک دست و یک پاى مىبریدند. چون نوبت به من رسید گفتند پیش آى دست خود دراز کردم و ببریدند.
گفتند پاى خود را دراز کن. دراز کردم و روى به آسمان کردم و گفتم الهى و سیدى دست من گناه کرده بود پاى را چه گناه است. ناگاه سوارى که در میان ایستاده بود خود را بر زمین انداخت و گفت چه مىکنید؟ مىخواهید آسمان بر زمین فرود آید؟ این فلان مرد صالح است...[3]
انقطاع: بریده گشتن. بریدن از خلق و دنیا و خلوت کردن با خدا.
أنا جَلیسُ مَن ذَکَرنِى: چنان که در روایت ابو هریره است:« إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلّ یَقُولُ أنَا مَعَ عَبْدِى إِذا ذَکَرنِى وَ تَحَرَّکَتْ شَفَتاه»: من با بندهام هستم آن گاه که مرا یاد آرد و دو لب او به یاد من به جنبش آید.»[4]
گر با همهاى...: نگاه کنید به: رباعیات مولانا (دیوان کبیر، جزو هشتم، ص 280، رباعى 1663).
شُمول: فرا رسیدن، فرا گرفتن، در بر گرفتن. در بیت مورد بحث مقصود عنایتى است از حق که او را فرا مىگرفت وحوصلهْ هم صحبتیّ مردم را نداشت.
همچنان که سهل شد: مستفاد است از حدیث: کُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ. حدیثى است نبوى که در صحیح بخارى، صحیح مسلم و برخى کتابهاى دیگر آمده است.[5]
حضر: یعنی ماندن در یک جا، در این جا یعنی گوشه گیری.
میل سویِ سَما: یعنی تمایل به سیر الی الله.
میل سوی زمین: یهنی دلبستگی به دنیا.
مولانا میگوید: انقطاع و خلوت، یعنی بریدن از خلق و در تنهایی به یاد پروردگار نشستن و ذکر گفتن. دراینباره حضرت حق در حدیث قدسی میفرماید: «انا مع عبدی ماذکرنی و تحرکت بی شفتاه و انیس من استأ نس بی؛ من همنشین کسی هستم که یادم میکند و همدم کسی هستم که با من انس میگیرد.» مولانا میگوید، این درویش چون مشمول عنایت حق بود حوصله هم صحبتی با مردم را نداشت. سپس میگوید: هرکسی بهگونهای زندگی میکند. مثلاً اگر اقامت در جایی برای ما کاری ساده است، برای مردم دیگر، سیر و سفر امری ساده است. یا همانطور که تو به ریاست علاقه وافری نشان میدهی، آن شخص دیگر نیز به حرفه آهنگری عشق میورزد. هر کاری به تمایل درونی شخص بستگی دارد؛ اگر در خود میل و کششی به جهان برین الهی میبینی، مانند پرنده هما پر و بال همت و دولت برگشا؛ و اگر در خود میل و کششی به سوی این جهان مادی میبینی، هماره ناله سرکن و از تضرع و زاری به درگاه احدیت میاسای و فکر کن که در پیشگاه حق چه مرتبهای خواهی یافت.
[1] - (طبقات الصوفیة، دکتر مولایى، ص 471)
[2] - (طبقات الصوفیة، ص 474)
[3] - (تلبیس ابلیس، ص 218، و نگاه کنید به: تذکرة الأولیاء، ذیل احوال ابو الخیر اقطع)
[4] - (صحیح الاحادیث القدسیه، ص 204)
[5] - (نگاه کنید به: احادیث مثنوى، ص 79)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |